برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۹۲۲

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۳۱۰ —

  دوست دارم که خاک پات شوم تا مگر بر سرم کنی گذری  
  متحیر نه در جمال توام عقل دارم بقدر خود قدری  
  حیرتم در صفات بیچونست کاین کمال آفرید در بشری  
  ببری هوش و طاقت زن و مرد گر تردد کنی ببام و دری  
  حق بدست رقیب ناهموار[۱] پیش خصم ایستاده چون سپری  
  زانکه آئینهٔ بدین خوبی حیف باشد بدست بی بصری  
  آه سعدی اثر کند در کوه نکند در تو سنگدل اثری  
  سنگرا سخت گفتمی همه عمر[۲] تا[۳] بدیدم ز سنگ سخت‌تری  

۵۵۷ – ط

  هرگز این صورت کند صورتگری؟ یا چنین شاهد بود در کشوری؟  
  سرو رفتاری صنوبر قامتی ماه رخساری ملائک منظری  
  میرود وز خویشتن بینی که هست در نمی‌آید بچشمش دیگری  
  صد هزارش دست خاطر در رکاب پادشاهی میرود با لشکری  
  عارضش باغی دهانش غنچهٔ بل[۴] بهشتی در میانش کوثری  
  ماهرویا مهربانی پیشه کن خوبروئی را بباید زیوری  
  بیتو در هر گوشه پائی در گلست وز تو در هر خانه دستی بر سری  
  چون همایم سایهٔ بر سر فکن تا در اقبالت شوم نیک اختری  
  در خداوندی چه نقصان آیدش[۵] گر خداوندی بپرسد چاکری؟  
  مصلحت بودی شکایت گفتنم گر بغیر از خصم بودی داوری  
  سعدیا داروی تلخ از دست دوست به که شیرینی ز دست دیگری  

  1. نادانست، سنگدلست.
  2. هرگز.
  3. چون.
  4. چون.
  5. آیدت.