برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۹۲۴

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۳۱۲ —

  وقتی کمند زلفت دیگر کمان ابرو این میکشد بزورم وان میکشد بزاری  
  ور قید میگشائی وحشی نمیگریزد دربند خوبرویان خوشتر که رستگاری  
  ز اول وفا نمودی چندانکه دل ربودی چون مهر سخت کردم سست آمدی بیاری  
  عمری دگر بباید بعد از فراق ما را کاین عمر صرف کردیم اندر امیدواری  
  ترسم نماز صوفی با صحبت خیالت باطل بود که صورت بر قبله مینگاری  
  هر درد را که بینی درمان و چارهٔ هست درمان درد سعدی با دوست سازگاری  

۵۶۰ – ط

  خبر از عیش[۱] ندارد که ندارد یاری دل نخوانند که صیدش نکند دلداری  
  جان بدیدار تو یک روز فدا خواهم کرد تا دگر برنکنم دیده بهر دیداری  
  یعلم الله[۲] که من از دست غمت جان نبرم تو به از من بتر از من بکشی بسیاری[۳]  
  غم عشق آمد و غمهای دگر پاک ببرد[۴] سوزنی باید کز پای برآرد خاری  
  می حرامست ولیکن تو بدین نرگس مست نگذاری که ز پیشت برود هشیاری  
  میروی خرم و خندان و نگه می‌نکنی که نگه میکند از هر طرفت غمخواری  
  خبرت هست که خلقی[۵] ز غمت بیخبرند؟ حال افتاده نداند که نیفتد باری  
  سرو آزاد ببالای تو میماند راست لیکنش با تو میسر نشود رفتاری  
  می‌نماید که سر عربده دارد چشمت مست خوابش نبرد تا نکند آزاری  
  سعدیا دوست نبینی و بوصلش نرسی مگر آنوقت که خود را ننهی مقداری  

۵۶۱ – ب، خ

  خوش بود یاری و یاری بر کنار سبزه‌زاری[۶] مهربانان روی بر هم وز حسودان برکناری  

  1. عشق.
  2. علم‌الله.
  3. در قدیمترین نسخه‌ها این بیت نیست.
  4. برفت.
  5. خبرت نیست که قومی.
  6. در کنار لاله‌زاری.