برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۹۴۶

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۳۳۴ —

  هزار تندی و سختی بکن که سهل بود جفای مثل تو بردن که سابق[۱] کرمی  
  ندانم از سر و پایت کدام خوبترست چه جای فرق که زیبا ز فرق تا قدمی[۲]  
  اگر هزار الم دارم از تو در دل ریش هنوز مرهم ریشی و داروی المی  
  چنین که میگذری کافر و مسلمانرا نگه بتست که هم قبلهٔ و هم صنمی  
  چنین جمال نشاید که هر نظر بیند مگر که نام خدا گرد خویشتن بدمی  
  نگویمت که گلی بر فراز سرو روان که آفتاب جهانتاب بر سر عَلمی  
  تو مشکبوی سیه چشم را که دریابد؟ که همچو آهوی مشکین از آدمی برمی  
  کمند سعدی اگر شیر شرزه[۳] صید کند تو در کمند نیائی که آهوی حرمی  

۵۹۷ – ب

  بسیار سفر باید تا پخته شود خامی صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی  
  گر پیر مناجاتست[۴] ور رند خراباتی هر کس قلمی رفتست بر وی بسرانجامی  
  فردا که خلایق را دیوان جزا باشد هر کس عملی دارد من گوش[۵] بانعامی  
  ای بلبل اگر نالی من با تو هم آوازم تو عشق گلی داری من عشق گلندامی  
  سروی بلب جوئی گویند چه خوش باشد آنان که ندیدستند سروی بلب بامی  
  روزی تن[۶] من بینی قربان سر کویش وین عید نمیباشد الّا بهر ایامی  
  ای در دل ریش من مهرت چو روان در تن آخر ز دعاگوئی یاد آر بدشنامی  
  باشد که تو خود روزی از ما خبری پرسی[۷] ور نه که برد[۸] هیهات از ما به تو پیغامی؟  
  گر چه شب مشتاقان تاریک بود اما[۹] نومید نباید[۱۰] بود از روشنی بامی  

  1. صاحب.
  2. در بعضی از نسخ جدید خطی و چاپی این بیت نیز هست:
      هر انگهت که زمین بوسم آسمان گوید که پای قدر تو دارد که خاک این قدمی  
  3. بیشه.
  4. مناجاتی.
  5. ما چشم.
  6. سر.
  7. در قدیمترین نسخه: خبری آری.
  8. دهد.
  9. قطعاً، حقا.
  10. نشاید.