برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۹۷۷

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۳۶۵ —

  تو عهد وفای خود شکستی وز جانب ما هنوز محکم  
  مگذار که خستگان بمیرند دور از تو بانتظار مرهم  
  بی‌ما تو بسر بری همه عمر من بیتو گمان مبر که یکدم  
  بنشینم و صبر پیش گیرم  
  دنبالهٔ کار خویش گیرم  
  گل را مبرید پیش من نام با حسن وجود آن گل‌اندام  
  انگشت نمای خلق بودیم[۱] مانند هلال ازان مَهِ تام  
  بر ما همه عیب‌ها بگفتند یا قوم الی متی و حتام؟  
  ما خود زده‌ایم جام بر سنگ دیگر مزنید سنگ بر جام  
  آخر نگهی بسوی ما کن ای دولت خاص و حسرت[۲] عام  
  بس در طلب تو دیگ سودا پختیم و هنوز کار ما خام  
  درمان اسیر عشق صبرست تا خود بکجا رسد سرانجام  
  من در قدم تو خاک بادم باشد که تو بر سرم نهی گام  
  دور از تو شکیب چند باشد؟ ممکن نشود[۳] بر آتش آرام  
  در دام غمت چو مرغ وحشی می‌پیچم و سخت میشود دام  
  من بیتو نه راضیم ولیکن چون کام نمیدهی بناکام  
  بنشینم و صبر پیش گیرم  
  دنبالهٔ کار خویش گیرم  
  ای زلف تو هر خمی کمندی چشمت بکرشمه چشم‌بندی  
  مخرام بدین صفت مبادا کز چشم بدت رسد گزندی  
  ای آینه ایمنی که ناگاه در تو رسد آه دردمندی  

  1. بودم، گشتم.
  2. حیرت.
  3. نبود.