برگه:MasaalekolMohsenin.pdf/۱۲

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

انسانی هستند، و نویسندهٔ کتاب حق دارد که در مقابل یکی از آنان که دعوی داشتن وجدان می‌کند بگوید شما «اگر وجدان داشتید ایران را وطن خود می‌پنداشتید، شرف خود را حفظ می کردید، خودتان را خاک پای سفرای خارجه نمی‌کردید، به شفاعت آنها ملتجی نمی‌شدید. صاحبان وجدان نوع دیگرند؛ برای یک اهانت از جان می‌گذرند، نه اینکه چهل کرور ملت مستعد و قدیم را ریسمان نکبت بسته به هاویهٔ ذلت و فقر و ظلم و انقراض می‌کشند. کیست از شما نداند که ملک بی‌مال، مال بی‌رجال، رجال بی‌امن، امن بی‌عدل، نمیشود؟! اگر وجدان دارید چرا به استقرار عدل مخالفت می‌کنید؟ کیست از شما نداند که شرع بیقانون روح بیقالب و ارادهٔ بی‌آمر است؟! کیست از شما که از اوضاع عالم و قدرت ملل معاندین اسلام اطلاع ندارد؟! کیست از شما که در وطن خود اسباب پیشرفت مقاصد فاسدهٔ اجنبیان نبوده؟! سر ملت ناموس اکبر افراد اوست، کیست از شما که تا کنون این سر یا ناموس اکبر را نذر حفظ مقام خود ننموده باشد؟! مگر اینها از صاحب وجدان ناشی می‌شود؟ شما چه حق دارید دعوی وجدان نمایید؟!».

ولی حقیقت این است که رجال ملک، که سرنوشت این ملت بینوا در دست آنها است، علاوه بر بی‌وجدانی، مردمی خرافی، بی‌اطلاع و متظاهرند. فی‌المثل نویسنده می‌گوید وقتی صحبت از تدارک سپاه برای جلوگیری از شورش عبیداله کرده بود، یکی از وزرا می‌گفت: «عوض سوق لشکر و مخارج زیاده ختم سه روزهٔ نادعلی کافی است، ما ذوالفقار داریم آقا، ذوالفقار!» و چون در شورای وزیران می‌خواستند راجع به چگونگی مذاکره با دولت انگلستان در موردهرات مشورت کنند یکی دیگر می‌گفت: «میرزا حسن گوهری بیاید دعای زبانبندی ملکهٔ انگلیس را بنویسد کارحسب المأمول بگذرد.» وچون «سخن از تزیید قشون می‌گفتند وزیر لشکر می‌گفت قشون ما که الان داریم