برگه:MasaalekolMohsenin.pdf/۱۲۶

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

و لادن بر آتش می‌نهادند و تبخیر می‌کردند. پنج‌هزار سوار زره‌پوش قراول خاصه از زیر زره خفتان سیاه پوشیده، سرنیزه‌های خود را رنگ سیاه مالیده، ترکش و کمان را وارونه حمایل ساخته بودند. پنج‌هزار فلاخنچیان جوان فلاخنهای خودشان را با سنگهای سیاه رنگ از گردن آویخته و در سینهٔ خود بسته بودند. پانصد نفر سرکردگان لشکر میل دبولقه‌های خود را رو به پشت سر نهاده بودند. کمبیز و شهزادگان با ده‌هزار سوار کماندار آخر مشایعت‌کنندگان تابوت ملکه بودند.

کمبیز از دفن ملکه فارغ شد، سان لشکر را دید، کلنگچیان[۱] چیره دست را ملاحظه کرد، به بارگاه آمد. سیفون را احضار فرمود، گفت می‌بینی ایزد مرا چه تنبیه سخت نمود! از ملکه جدا شدم. میدانی که از آسمان به کجا مأمورم؟ باید بروم امانت روح‌الله را درآورم. اینک تاج و تخت و اساسهٔ سلطنت و خانوادهٔ خود را با نوشزاد به تو می‌سپارم. هرگز به تو دل بد ندارم. تا زنده‌ام تو پیشکار منی. از صلاحدید تو تمرد نمی‌کنم. تو نیز وظیفهٔ اعتبار مرا مقدس شمار. مأموریت خود را در حفظ ملک با کمال صدق و صفا به انجام بیار. سیفون عرض کرد همه را چنان کنم که امر فرمایی ولی دو استدعای مرا قبول کن. کمبیز گفت می‌کنم. سیفون گفت استدعای اول من این است که فردا »بهمنیار» را در سلام جانشین خود قرار بده. مرا با خود ببر که بودن من در رکاب صلاح است. بهمنیار از سایر امرا رشید و امین است. حفظ ملک را در غیاب پادشاه به خوبی می‌تواند، و از عهده برآید. امشب پاسی از شب گذشته مرا احضار بفرما تا بیایم و عرض خود را بکنم. سیفون مرخص شد. از مرحمت پادشاه، مشعوف،


  1. رسته‌ای از ارتش که اکنون رستهٔ مهندس نامیده می‌شود.
۱۲۵