برگه:MasaalekolMohsenin.pdf/۱۵۲

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

خوردیم، کباب پختیم، راه فردای خودمان را تحقیق نمودیم، خوابیدیم. صبح رفقا از خستگی دیروزی نمی‌خواستند برخیزند. گفتم برخیزید، «خواب نوشین بامداد رحیل - بازدارد پیاده را ز سبیل»، برخیزید. من که مرکز این هیئت هستم بیدارم، شما که اجزای من هستید چرا در خوابید؟ احمد برخاست سلام کرد. گفت وظیفهٔ مر کز استقرار است و بیداری، وظیفهٔ اجزاء آسودگی و فرمانبرداری… نماز خواندیم، روانه شدیم. کاروان دو ساعت زودتر از ما کوچیده بودند. امشب بعض اطلاعات از حاجی رضا نام جلودار اصفهانی که سیصد قاطر مال او بوده تحصیل کردم. مرد پیر باهوش بود. می‌گفت من از این راه صد بار عبور نموده‌ام، از آن کوهپارهٔ آویزان، که دیدید چطور افتاده، همه وقت وحشت می‌کردم. گاهی قاطرها را یک‌یک از روی او عبور می‌دادم. گفتم راهی که ما دیروز آمدیم و شما امروز خواهید رفت راه خوب، باالنسبه هموار و عریض است، منتها یک پلی از روی رودخانه بسازند صد مرتبه از آن درهٔ نیران که ویران شد بهتر می‌شود. گفت آری درست می‌فرمایید. این راه دو عیب بزرگ دارد؛ یکی این است که پهنای آب بیشتر است، پل بیست چشمه باید ساخته شود، صدهزار تومان خرج لازم است. دولت از این عوالم بیطرف است، از تجار هم کسی نیست که خیراتی بسازد! دوم اطراف این معبر همه اکراد چادرنشین هستند، کارشان دزدی و راهزنی است. چقدر مالهای مردم را برده‌اند، خونشان را ریخته‌اند، مثل معروف را می‌دانید که گویند آنچه از بار افتاد از کار افتاد. چون سرحد دول مجاور نزدیک است روز روشن می‌برند در بازار آنها می‌فروشند، یا با حاکم محال قسمت می‌کنند؛ آسمان دور، زمین بی‌صاحب. حالا بفرمایید من مال مردم را ببرم به غارت بدهم، پیش که بروم، از کجا استمداد نمایم و منتظر استعانت که بشوم!

۱۵۱