برگه:MasaalekolMohsenin.pdf/۱۹۰

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

پدر شما وزیر، شما چرا به آسیابانی قناعت کردید؟ گفت از پاریس، شما به بیرون رفتید. من با هزار شوق و آرزو به وطن آمدم، شرفیاب حضور شدم. روز دیگر در جزو عملهٔ خلوت مرا جا دادند. دو سه روز گذشت، دیدم نه، این مدرسه هم درجات دارد. صبر کردم، دیدم اشکال و صعوبات ترقی مقامات عالیه ورای تحمل من است. گذاشتم و گذشتم، برگشتم به خانه. بعد از شش سال دوباره به تهران رفتم. آن وقت خواستند مرا به سفارتخانهٔ پاریس تعیین کنند، مادرم راضی نشد. حالا دو پسر دارم. نمی‌خواهم آنها را تربیت بکنم. می‌بینم وطن ما محتاج مردمان عالم و با تربیت نیست. برای ایران غلام بچه‌های بیسواد به رجالی کافی است… گاهی فکر می‌کنم که کاسهٔ جهل ملت ما پرشده، دیگر جای یک قطرهٔ خالی نمانده. البته بعد از این در رحمتی به روی ما باز می‌شود، اقتضای وقت مرهونیت خودرا می‌نماید، کارداران دولت که سرنوشت این ملت مظلومه ودیعهٔ کفایت آنها است مسؤلیت خودرا می‌فهمند، آن‌وقت متاع فضل را مشتری پیدا شود، باز بهتر است که آنهارا تربیت کنم. علی‌الحساب در این تردید هستم تا قسمت چه پیش آورد. گفتم اینها که می‌گویی همه صحیح است. بیشتر از تربیت یافتگان فقط در این تردید خود گمراهند، از زحمات خود پشیمان هستند، شکایت می‌کنند و حق ندارند. ایران ما چند وزارتخانه دارد. اگر هر تعلیم‌گرفته را وزارت بدهد باید پانصد وزارتخانه تشکیل نماید. وانگهی جوانی که در بیست‌ودو سالگی مهندس میخانیک یا دکتر شد این جور عالم بی‌تجربه را چگونه و در کجا می‌توان وزارت داد. مگر در اروپا وزرای بیست‌ودو سال هست؟ مگر در سایر دول بعد از اتمام تحصیل تا در عضویت یک وزارت از دفترداری تا نایبی در ۲۰ و ۳۰ سال، تجربه را بر معلومات مکتسبی خود نیفزاید، در علوم و تنظیمات دایر وزارت خود چندین کتاب تألیف وانتشار ندهد، حسن توجه

۱۸۹