برگه:MasaalekolMohsenin.pdf/۲۰

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

آن جلودار قافله «آسمان دور و زمین بی‌صاحب» است.

مصلحینی پیدا شدند که تحت تأثیر دنیای مترقی و ترس از نابودی مطلق مملکت عده‌ای را برای تحصیل به فرنگ فرستادند، تا شاید روزی برگردند و ایران را از دست «غلام بچه‌های بیسواد» که بر این کشور حکومت می‌کنند، نجات دهند، اما آن کس نیز در خارجه تحصیل خود را تمام کرد و به وطن برگشت یا معلم احمق شد یا مأموریت ناشایستی به او دادند یا بی‌کار و بی‌نان کوچه‌های تهران و آستانهٔ این و آن پیمود و غصه مرگ شد!» و «جوان عالم با صد آرزوی خدمت وطن برمی‌گردد او را تابع طفل بیسواد پانزده ساله می‌کنند؛ باید هر روز پیش او بایستد یا بنشیند، سخنانی که ما همه مسبوق هستیم بشنود. تا مواجب برای خودش بگذراند و محل پیدا کند، سمسار و بقال اسبابهای منزل او را بار حمال می‌نمایند.» طبیعی است که در چنین اوضاعی این تحصیلکرده‌ها جز اینکه در زیر خم ارامنه بمیرند راهی دیگر ندارند. یکی از رفقای دانشمند نویسنده، که اینک از کار علم دست کشیده و با گرداندن یک آسیا گذران می‌کند می‌گوید و «از پاریس با هزاران شوق و آرزو به وطن آمدم. شرفیاب حضور شدم، روز دیگر در جزو عملهٔ خلوت مرا جا دادند. دو سه روز گذشت؛ دیدم نه، این مدرسه هم درجات دارد. صبر کردم، دیدم اشکال و صعوبات ترقی مقامات عالیه ورای تحمل من است. گذاشتم و گذشتم برگشتم به خانه.» البته در قبال این روشنفکران دانشمند هستند کسانی که «هیچ زحمت نکشیده، زبان فرانسه را در دستفروشی یاد گرفته‌اند و حالا از مقربین محسوبند.»

نویسندهٔ مسالک‌المحسنین به این ترتیب سیمای رجال دوران استبداد، حکومت استبدادی، و نظام استبدادی را تصویر می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه تمام خلق از دهقان و کاسب گرفته، تا بازرگان