نماز» میکنند.
و اینک تصویر کوتاهی از «یکی از بلاد معروف ایران»، «سیهزار سکنه دارد اما مثل سایر بلاد، اسواق کثیفه، مساجد مخروبه، قبرستان زیاد، دکاکین چوب بست تنگ و تاریک و دوداندود، مزبله و عفونت و اجساد مرده متلاشی حبوان اهلی در معابر افتاده. برای مسافرین منازل آدم وطویلهٔ دواب در یک محوطه میباشد. مله، کنه، عقرب، رطبل، مورچه، شپش رستاقیان نا تمیز که هر روز از اطراف به اینجا وارد وصادر میشوند…»
در برابر فراوانی امراض و علل موجدهٔ آنها، طبیب و دوا در حال اکسیر و کیمیا است. در یک «ناحیه که شصت پاره ده است و در آن تقریباً شصتهزار نفوس ساکن است، یک نفر طبیب نیست، [و] مرضای [دهی را که] گذرگاه است، گاهی از مسافر و دراویش معالجه میکنند و کمتر از دهات حواشی میمیرند.» «در ایران به پانصدهزار نفر و صد فرسخ مربع یک طبیب نیست، در آلمان به دوهزار نفر در بیست فرسخ یک طبیب دارند.» «در ایران به سیصد و پانصد هزار نفر مخزن دوا فروشی نیست. طبیبشان زنان پیر یا دلاکان بیپیر، و مخزن دوافروشی همان توبرههای صد سالهٔ ادویهجات دکاکین عطاری است.» و حال آنکه دستگاه حفظالصحه و نظافت اجداد ما معروف آفاق بوده» است.
و همپای فقدان بهداشت از وجود سایر مظاهر مدنیت و ترقی نیز خبری نیست. در ایران «در میان هزار و پانصد نفر یک نویسنده نیست و خط ملای ده را نمیشود خواند. یک ده که «دو هزار نفر جمعیت دارد، مسجد دارد، دکاکین دارد، چهار سرباز میدهد، سالی سیصد خروار گردو از آن فروخته میشود»، یک با سواد ندارد. و کدخدای ده برای اینکه عرض خود را به مالک برساند، باید بیست فرسخ راه برود. «دولتی که به قدر ایران تبعه دارد، اقلا