برگه:MasaalekolMohsenin.pdf/۵۱

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

اگر عزم و تقدیر، که از یک منبع جاری است و این هر دو توأمان حاکمند، پس چگونه گفته می‌شود که تخلف از تقدیر مقدور نیست و اگر عزم عین تقدیر است چرا تقدیر حاکم است و اگر تقدیر حاکم است پس بشر دیگر چه عزم و چه مسئولیتی می‌تواند داشته باشد؛ به‌خصوص اگر قبول کنیم که «خواص مذمومه در نهاد بشر طبیعی است و ضعف نفس انسانی در مباشری سیئات مسلم است.»

و در جای دیگر، تحت تأثیر مکتب داروین، تنازع بقا را امری مقدر می‌داند و بار دیگر انسان را ضعیف‌النفس و تمام موجودات را محکوم تقدیر معرفی می‌کند: «شیر اگر گاو بیند می‌درد، گرگ اگر گوسفند دید پوستش را می‌کند، مگس غذای عنکبوت است، غوک اگر مار بیند خود به سوی او رود که طعمهٔ او بشود، بنی‌آدم تا صیدی دید تبری به سوی او می‌اندازد. همهٔ اینها طبیعی و مجبوری است. آفریدگار در دل سنگ آهن آفرید، آتش را قوهٔ گداختن داد و در تعلیم استفاده او «والنالد‌الحدید» فرمود: اگر نبایست بریده شود نبایست برنده باشد. اگر بنی آدم از حوادث نمیرد از اجل حتمی می‌میرد. پس عین حوادث ذات مقدرات و جزو معلومات الهی است.» و ما هیچ چیز نمی‌دانیم، حتی خودمان را نمی‌شناسیم. ما به هیچ وجه نمی‌دانیم «که هستیم، چه هستیم، سبب خلقت ما چیست، این آمدن و رفتن چند روزه چه معنی دارد، این گروه مختلفه که به جان هم افتاد کیستند، این بینونت فاحش از کجاست.» ولی نویسندهٔ کتاب فیلسوفی مبارز است و گاه تقدیر را به محاکمه می‌کشاند. «اگر منم پس چرا مختار نیستم، اگر اوست من چرا حمال حوادث ایام هستم. اگر خلقت منور است این ظلمت فوق تحدید از کجاست.» و به این ترتیب بکباره به همهٔ آنچه در بارهٔ تقدیر گفته بود اعتراض می‌کند. ولی این تعرض را نیز جوابی هست، همه چیز اعتباری است، و ای انسان