سپارش داده شده، و تعجب میکنند از طرق ایران که قاطر با صعوبت میرود این همه اشیاء نفیسه و زود شکن را چگونه حمل نمودهاند و اگر حمل اینها ممکن است چرا لوازمات دیگر را که بیشتر در کار است حمل نمیکنند، همه از مآثر تاریخ آن اسفار است[۱]!؟
چون وارد این شارع مینویی شدیم هر قدم که برمیداشتیم ملتفت حالت رفقا، خاصه مصطفی، بودم. تغییر حالت او از حیرت زیاد و شعف مشوب به تعجب، و تراکم تکذیب تطیرات معتاد خود، و تردید داشتن مصداق خارجی یا صورت واقعی این همه مناظر و مرایای[۲] فوق تحریر، و حمل او را به شعبده بازی معروف بنده که هر لمحه در وجنات و سیمای او منطبع میشد، و حرکت چین جبین و سرعت دوران حدقهٔ بلوری چشم او شارح آنها بود، در کمال وضوح میخواندم. ولی سکوت نمودم که یکی از ما سر صحبت را باز کند.
در این بین صدای دلنواز احمد حالت سکوت ما را برهم زد. به مصطفی گفت از تماشای این خیابان نمونهٔ روضهٔ رضوان چطوری؟ دانستی که حوادث بازاری نافذ استقبال امور نیست؟ کو قبرستان منتظری ما؟ دیدی چطور مبدل به گلستان گردید؟!.
مصطفی گفت بدیهی است، قرنها زندهباش و تحصیل معلومات بکن باز وقت مردن میدانی که هیچ ندانستهای. هرروز تجربهٔ انسان بیشتر میشود، وسعت خیالش برافزاید، افق نظرش توسیع یابد و از دفتر مرور ایام معلومات ناخوانده تحصیل میکند. اگر حالا به سوء عقیدهٔ خود معترف نباشم باید منکر آفتاب بشوم. اما