حسین معروف است، تفتیش علت او هیچ کس را مشغول نکرد، و موجب تعجب ما نشد. قدری ساکت شد، پرسیدیم که چرا میخندی؟ باز شدت اولی را تکرار نمود تا اینکه بیطاقت شد، و نشست به حال آمد. گفت ملتفت نبودید. الاغ تا از درویش دو سه چوب خورد، استمرار زحمت را فهمید، یک دایرهٔ نیم قوسی مثل سربازهای پرمشق اروپا حرکت مسرعه[۱] کرد، سینهٔ درویش را هدف جفتک خود نمود و زد. بی اسلحه دفاع نمود و به خصم خود غالب گشت. همهٔ اینها را بالطبع و با مهارت تمام کرد. بعد که درویش افتاد و هرچه خورده بود قی نمود، خواص دیپلوماسی بزرگ از خر ظاهر گشت؛ نفع نقد را ترضیهٔ ماجرا شمرد، غدایی دید که هنوز فاسد نشده چنان مشغول خوردن گردید، که گویی نه خودش چوب خورده و نه صاحبش را لگد زده! تصور میکردم که اگر خر درویش را به محکمهٔ قاضی گیرند، به مرافعه ببرند، از این دو کدام یک مقصرترند؟! … این بود که بیاختیار خندیدم.
امشب منزل ما کاروانسرای شاه عباسی است، که در دو فرسخی بزرگ و آباد «سنور» واقع است. اگرچه اکثر مسافرین حالا در ده منزل میکنند، و بیشتر در تحصیل مایحتاج سهولت دارد، چون ما قدری در سرچشمه معطل شدیم، اگر به ده برویم دیر میرسیم و خسته میشویم. از آن جهت کاروانسرا را منزلگاه قرار دادیم. آمدیم، رسیدیم، دیدیم همهٔ ایوانهای طاقهای اندرونی و بیرونی، که به گنجایش هزار نفر آدم وهزار دواب ساخته شده، پر از مسافر و بارکش است. گویی اردوی بزرگی با خدم و حشم در اینجا منزل کرده. هرچه گشتیم یک گوشهٔ خالی نتوانستیم پیدا
- ↑ تند و چالاک.