برگه:MasaalekolMohsenin.pdf/۹

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

متنفس، با روح انسانی و احساس وجدانی، چگونه مدفون مقابر جهل می‌زیستند؟! خودشان را زنده پنداشتند؟! و قطر جسد ملیت ایشان، بدون اینکه ذره‌ای از حجم خود بکاهد، در جنب وجود تمدن کمتر از نقطهٔ ذره‌بینی شده بود؟!»

اینک در واقع «وطن ما همچون بحیرهٔ حوادث است، که مردمان، چون اجساد خفیفه، روی امواج او از فراز به نشیب منحر کند، یا محبس مجانین است که بی‌ناظر و مستحفظ به جان یکدیگر افتاده، می‌درند و گوشتشان را می‌خورند.» و دوستاقبانان این زندان دیوانگان، رجالی بی‌شعور، بی‌وجدان، بی‌عفت و حریصند که همه به جای اینکه «مرد» باشند «امردند»، و «شه‌زادها نیز جز از دماغ خود گلو ساختن، تند حرف زدن که هیچکس نفهمد، و گنده شکمی چیز دیگر نمیدانند.» برای کسب مقام یا باید «زر یکمرده» آورد و یا روی زیبا نمود و شبها بیدار ماند. «و من طلب‌العلی سهراللیالی»، «شعور و کفایت به چه کار».

معلوم است که چنین رجالی «جز صلاح خویش کاری نکنند؛ حرفی نزنند؛ بی‌مزد، مباشر کار ثواب نمی‌شوند؛ اگر دنیا غرق طوفان حوادث گردد هر کس می‌خواهد گلیم خود را از آب در آورد؛ پی نجات خود می‌افتد و ملت مظلومه را به ترحم خدا و شفاعت ائمهٔ هدا حواله می‌نماید.» بازار دروغ رواج است وسکه‌ای جز دروغ و تملق در آن خریدار ندارد. «رجال دربار برای حفظ مقام تقرب خویش، آتش سوخته را موج آب، و حملهٔ دشمن را شرفیابی بوسیدن رکاب همایونی، به جلوه و تقریر آورند. خرابی بلاد و مهاجرت عباد را آبادی زیاد و کثرت عدل و داد به قلم میدهند.» آنان «طالب استبدادند، شرف آزادی را نمی‌فهمند، حریت را به اسر عوض می‌کنند، اقوال حق و صدق را تا آخر نشنیده و حالی نشده تکفیر و تکذیب می‌نمایند.»

۸