برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۱۰۶

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مسخ

آن زن از گره گوار نترسید، فقط صندلی که نزدیک در بود برداشت و در هوا بلند کرد و بطوری دهنش را باز کرده بود مثل اینکه بطور واضح قصد داشت که تا ضربتی به پشت گره گوار وارد نیاورد دهنش را دوباره نبندد. همینکه گره گوار به وضع سابق خود برگشت زن پیر گفت: «بیا، همین» بعد صندلی را به آرامی در کناری گذاشت.

اکنون گره گوار تقریباً هیچ نمیخورد. وقتی که بطور اتفاق از جلو غذای تصدق سری میگذشت برای تفریح یک تکه از آن را ساعتها در دهن میگرفت و معمولاً آنرا تف میکرد. ابتدا بی‌اشتهائی خود را بحالت حزن‌آور اطاق نسبت میداد، بی‌شک او اشتباه میکرد، زیرا مدتی بود که با منظرهٔ جدید کلبه‌اش خو گرفته بود. عادت کرده بودند که بهر چیز احتیاج نداشتند آنرا توی اطاق او میچیانیدند و حالا که یکی از اطاقهای آپارتمان را بسه نفر آقا اجاره داده بودند چیزهائی که در اطاقش انداخته

۱۰۶