برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۱۱۰

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مسخ

شدند و با هم از توی ریششان چیزی زمزمه کردند و بمحض اینکه تنها ماندند بدون کلمه‌ای حرف مشغول خوردن شدند. گره گوار تعجب کرد که بین تمام صداهای روی میز جرغ جرغ آرواره‌های آنها که کار میکرد قطع نمیشد. مانند اینکه میخواستند باو ثابت کنند که برای خوردن دندانهای حقیقی لازم است و شاخک حشرات هرچند که خوب و قوی هم باشد از عهدهٔ این کار بر نمیآید. گره گوار بحال غمناک فکر کرد: «من گرسنه‌ام اما اشتها برای خوردن این جور چیزها ندارم. چقدر این آقایان چیز میخورند! در این مدت من فقط باید بمیرم.»

یادش نمیآمد که بعد از آمدن اجاره‌نشین‌ها خواهرش ساز زده باشد، ولی درین شب صدای ویلون از توی آشپزخانه درآمد. سه نفر آقا شامشان را صرف کرده بودند، شخصی که میان نشسته بود روزنامه‌ای درآورده و هر یک از صفحاتش را بدو نفر دیگر داده بود. حالا هر سه آنها در حالیکه روزنامه

۱۱۰