برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۱۲۰

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مسخ

برمیآمد برای پرستاری او تحمل کرده‌ایم تصور میکنم که هیچکس نخواهد توانست کوچکترین ملامتی بما بکند.»

پدر گفت: «کاملاً حق دارد.» ولی مادر که نفسش بالا نمیآمد سرفهٔ خفیفی در دستش کرد و چشمهایش خیره شد.

خواهر بطرف او رفت برای اینکه پیشانیش را نگهدارد. پدر که اظهارات گرت نقشهٔ او را تأیید کرده بود روی صندلی راحتی قد برافراشت و بین بشقابها که بعد از شام اجاره‌نشینان هنوز جمع نشده بود با کلاه رسمی خود روی میز بازی میکرد و فاصله بفاصله نگاهش را بیحرکت به گره گوار میدوخت.

خواهر تکرار کرد: «باید او را از سر خودمان باز بکنیم ـ به پدرش خطاب میکرد چون مادر که از زور سرفه تکان میخورد چیزی نمی‌شنید ـ بالاخره شما را بزودی در گور خواهد کرد. از طرف دیگر ما که تمام روز مشغولیم در موقع ورود بخانه نمیتوانیم

۱۲۰