برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۱۲۷

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مسخ

وقتیکه صبح زود کلفت وارد شد هرچند اغلب به او گوشزد کرده بودند ولیکن درها را با خشونت و عجله‌ای که داشت چنان بشدت بهم میزد که بعد از ورود او عملاً خوابیدن در این خانه غیر ممکن بود. ابتدا از بازدیدی که معمولاً از گره گوار میکرد چیز فوق‌العاده‌ای دستگیرش نشد. تصور کرد که بخصوص بیحرکت مانده بود. برای اینکه ادای آقای رنجیده‌خاطری را در بیاورد، زیرا او را شایسته برای هرگونه ریزه کاری میدانست. اما چون اتفاقاً جاروی بزرگی دستش بود، از توی در سعی کرد که گره گوار را غلغلک بدهد، همینکه شوخیش اثر نکرد خشمناک شد و چند بار با توک جارو او را هول داد؛ در اثر اینکار جسم او بدون مقاومت عقب رفت، به کنجکاوی پیرزن افزود. بزودی حقیقت را دانست و چشمهایش خیره باز ماند. سوت کشید اما در اطاق نماند بطرف اطاق خواب دوید در را مثل طوفان باز کرد و این کلمات را در تاریکی بزبان آورد:

۱۲۷