این برگ همسنجی شدهاست.
مسخ
ممکن بود، زیرا وی عادت داشت که به پهلوی راست بخوابد و با وضع کنونی نمیتوانست حالتی را که مایل بود بخود بگیرد. هر چه دست و پا میکرد که به پهلو بخوابد با حرکت خفیفی مثل الاکلنگ هی به پشت میافتاد. صد بار دیگر هم آزمایش کرد و هر بار چشمش را میبست تا لرزش پاهایش را نبیند. زمانی دست از این کار کشید که یک نوع درد مبهمی در پهلویش حس کرد که تا آنگاه مانند آنرا درنیافته بود.
فکر کرد: «چه شغلی، را انتخاب کردهام! هر روز در مسافرت! دردسرهائی که بدتر از معاشرت با پدر و مادرم است! بدتر از همه این زجر مسافرت یعنی عوض کردن ترنها، سوار شدن به ترنهای فرعی که ممکن است از دست برود، خوراکهای بدی که باید وقت و بیوقت خورد! هر لحظه دیدن قیافههای تازهٔ مردمی که انسان دیگر نخواهد دید و محال است که با آنها طرح دوستی بریزد! کاش این سوراخی
۱۳