برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۱۳۰

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مسخ

همراه داشت. اواخر ماه مارس بود.

سه نفر اجاره نشین از اطاقشان خارج شده بودند و با تعجب، هر جائی چاشت خود را جستجو میکردند. بنظر میآمد که آنها فراموش شده بودند. آقائی که دیشب وسط آنهای دیگر بود زیر لب غرغر میکرد. «صبحانهٔ ما کجاست؟» اما زن سرپائی انگشت بلب خود گذاشت و با حرکت ساکت و دست پاچه اشاره کرد که دنبالش بروند. رفتند و دور جسد گره گوار وسط اطاق که خورشید در آن میتابید دستها را در جیب کت‌های نیمدار خود کردند و ایستادند.

در اطاق زن و شوهر نیز باز شد. آقای سامسا با لباس رسمی در حالیکه زنش را با یک بازو و دخترش را با بازوی دیگر گرفته بود ظاهر شد. همهٔ آنها بنظر میآمدند که گریه کرده بودند و گرت فاصله بفاصله صورت را ببازوی پدرش تکیه میداد.

آقای سامسا بی‌آنکه زن‌ها را از بازویش رها

۱۳۰