برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۱۳۴

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مسخ

خانم سامسا، که پیر زن همیشه بیش از دیگران برایش احترامی قائل بود، گفت: «خوب! چه شده است؟» پیر زن که خندهٔ محبت آمیزی تکانش میداد گفت: «آه! این چیز...» نتوانست فوراً توضیح بدهد «هیچ لازم نیست که شما برای بردن این چیز پهلوی اطاقتان بخودتان زحمت بدهید کار درست شد.» خانم سامسا و گرت دوباره روی کاغذ خم شدند مثل اینکه بنوشتن ادامه میدهند. آقای سامسا متوجه شد که حالا این زن بشرح جزئیات خواهد پرداخت برای اینکه توی حرف او رفته باشد دستش را بلند کرد و اشاره نمود. پس در صورتیکه نمیتوانست قضیه را نقل کند ناگهان یادش افتاد که خیلی عجله دارد از روی رنجش گفت: «خدا حافظ همگی» مثل باد بدور خودش گشت و وحشیانه درها را بهم زد و رفت.

آقای سامسا گفت: «امشب بیرونش میکنم.» ولی تأثیری در زنش و گرت نکرد. پیر زن نتوانست

۱۳۴