برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۱۴۶

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
گراکوس شکارچی

در تابوت بود چشمهایش را گشود، و رویش را بزحمت بطرف آن مرد گردانید و گفت: «شما که هستید؟» مرد مبادی آداب بی‌آنکه شگفتی بنماید بلند شد و گفت: «من شهردار ریوا هستم.»

مردی که در تابوت بود سرش را تکان داد، و با حرکت خفیف دست صندلی را نشان داد و پس از آنکه شهردار دعوت او را پذیرفت گفت: «طبیعی است که شهردار را میدانستم، ولی در اولین آنی که بخود می‌آیم، همیشه فراموش میکنم، همه چیز جلو چشمم میچرخد و بهتر آنست که از خود بپرسم آیا میدانم یا نه. شما نیز محتمل است بدانید که من گراکوس شکارچی هستم.»

شهردار گفت: «البته ورود شما شبانگاهان بمن اعلام شد. دقیقه‌ای بیش از خواب نگذشته بود، زنم مرا به اسم خواند و فریاد زد: «سالواتور، کبوتر را جلو پنجره ببین.» در واقع هم یک کبوتر بود، اما به درشتی خروس. بسوی من پرواز کرد و بغل

۱۴۶