بر خلاف انتظار هنوز در رختخواب است. پدر نیز آهسته با مشت به کوفتن در پهلوئی شروع کرد و فریاد زد: «گره گوار! گره گوار! چته؟» و لحظهایبعد با لحن آمرانه و با وقار گفت: «گره گوار! گره گوار!» از در دیگر پهلوی اطاق، خواهرش بآرامی مینالید که: «گره گوار! آیا ناخوشی؟ چیزی لازم داری؟» گره گوار سعی کرد که کلمات را دقیق تلفظ بکند و تا میتواند لغات را از هم مجزا بنماید تا صدایش طبیعی بشود. به هر دو طرف جواب داد: «حاضرم.» پدر رفت که چاشت بخورد، ولی خواهر هنوز پچ پچ میکرد: «گره گوار، خواهش میکنم که در را باز بکنی.» گره گوار اعتنائی به این پیشنهاد نکرد. برعکس خوشحال بود که عادت در بستن از تو را مثل اطاق مهمانخانه حفظ کرده بود.
اول سر فرصت بلند میشد بی آنکه کسی مخل او بشود، لباس میپوشید و بخصوص صبحانه را میخورد و بعد وقت داشت برای اینکه فکر بکند. به خوبی