شاید نابیناترینشان هستند یعنی کسانی که بیشتر در امانند، او را نمیبینند همانطور که او با چشمان بی پلک خود آنها را نمیبیند.
زنها، با آنکه بدین آسانی توجهشان از پرستش منحرف میشود معهذا بر اثر اضطرابی همانند اضطراب خود حیوان، از حضور ناخوشایند او فقط بطور مبهم آگاهند. نه اینکه عمق فراموشی آنها کمتر باشد، بلکه از ژرفنای این فراموشی یک هشیاری ابهامآمیز و زودگذر آشکار میشود که آنقدر مسخرهآمیز است که حال که به زنان اجازهٔ احساس یک اندیشهٔ ملکوتی را میدهید باید فقط بصورت تنها شکل حیوانی باشد تا آنها بتوانند آنرا درک کنند، زیرا حیوان به آنها نزدیک است. در حقیقت بین آنها و حیوان قرابت آشکار و همدستی مرموز وجود دارد.ـ ولی، آیا در اینجا زنان در عین حال هم زنان حقیقی و هم پرتو خارجی انسان از جنبهٔ مکتوم و مختفی طبیعتش نیستند؟ ـ در سابق حیوان نمایندهٔ غایت روح انسانی بود و زنها نمایندهٔ پستترین حد آن. وقتی