برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۲۷

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مسخ

صدای خفه‌ای که ایجاد شد هیچگونه غوغائی تولید نگردید، فقط سرش صدمه دید، چون گره گوار سرش را باندازهٔ کافی بالا نگرفته بود و در موقع سقوط ضربت دید، پس سر خود را از شدت درد و اوقات تلخی چرخانید و آنرا روی قالیچه مالید.

معاون در اطاق دست چپ گفت: «گویا چیزی زمین خورد.» گره گوار از خودش پرسید: «آیا ممکن نیست که روزی چنین بدبختی باین مرد روی بدهد؟» بهر حال استبعادی نداشت. اما مانند جواب خشونت آمیزی صدای پا آمد و کفش‌هائی بزمین کشیده شد و در اطاق دست راست خواهر پچ‌پچ کنان خبر داد: «گره گوار، معاون آمده.» گره گوار گفت: «میدانم.» اما جرأت نکرد آنقدر بلند حرف بزند که خواهرش بشنود، حالا پدر در اطاق دست چپ میگفت: «گره گوار، آقای معاون تشریف آورده تا باز خواست کند که چرا با ترن اول حرکت نکردی. نمیدانیم چه جوابش بدهیم. بعلاوه می‌خواهند

۲۷