که قادر به پیش بینی نبودند. اما قلب گره گوار وقوع پیشآمدهائی را گواهی میداد. باید مانع رفتن معاون شد، او را آرام و متقاعد نمود و بالاخره دلش را بدست آورد. زیرا آیندهٔ گره گوار و خانوادهاش بمخاطره افتاده بود. آه اگر خواهرش آنجا بود! او میفهمید، از گریهاش پیدا بود که قضایا را درک می کرد، در صورتیکه همانوقت گره گوار با خاطر آسوده به پشت خوابیده بود! بعلاوه معاون که زنها را دوست میداشت، بحرف او حتماً گوش میداد و بوسیلهٔ او ممکن بود راهنمائی بشود. خواهرش در را میبست و در دالان باو ثابت میکرد که اضطرابش بیجهت است. ولی درست در همین موقع او آنجا نبود، و همهٔ بلهبریها بگردن گره گوار افتاده بود، و بیآنکه راجع باقدام مؤثرتر بخود تشویشی راه بدهد و یا اینکه فکر کند به نطق او پی بردهاند یا نه ـ چیزیکه چندان محقق نبود ـ در را ول کرد و برای اینکه بمعاون برسد از لای آن گذشت (معاون
برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۴۵
این برگ همسنجی شدهاست.
مسخ
۴۵