برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۵۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مسخ

جلب کرده: بوی خوراک. آنجا یک کاسه شیر شیرین شده که رویش تکه‌های نان شناور بود گذاشته بودند. از شدت وجد تقریباً خندید چون از صبح تا حالا به اشتهایش افزوده شده بود، سرش را تا چشم در کاسهٔ کوچک فرو برد ولی بزودی ناامیدانه بیرون کشید: این پهلوی صدمه دیدهٔ شوم اسباب زحمتش میشد، زیرا نمیتوانست غذا بخورد مگر اینکه با تمام بدن نفس بکشد، بعدهم شیر بدهنش مزه نمیکرد. گرچه سابقاً باین نوشیدنی علاقه داشت و بی شک خواهرش از راه توجه مخصوص برایش گذاشته بود، سرش را با تنفر از کاسه بر گردانید و میان اطاق آمد.

از درز در دیده میشد که در اطاق ناهارخوری چراغ گاز میسوخت. درین وقت معمولاً پدر برای خانواده‌اش روزنامهٔ عصر را میخواند اما گره گوار هیچ صدائی بگوشش نمیرسید. شاید این قرائت تشریفاتی که خواهرش همیشه در گفتگو و کاغذهایش برای او شرح میداد اخیراً از سر خانواده افتاده بود. ولی

۵۳