برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۵۶

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مسخ

پسندید، فقط تأسف میخورد که تنش زیاد پهن بود برای اینکه تمام بدنش زیر مبل جای بگیرد.

تمام شب را در آنجا گذرانید، گاهی چرت میزد و از وحشت گرسنگی از خواب میپرید. گاهی با فکر مضطرب و امیدهای مبهم میگذرانید و همیشه نتیجه میگرفت که موقةً وظیفه‌اش این بود که آرام باشد و ملاحظه بکند و باین وسیله وضعیت ناگواری را که بر خلاف میلش ایجاد شده بود به خویشانش قابل تحمل بنماید.

از صبح خیلی زود فرصت بدست آورد تا تصمیمات جدیدی را که گرفته بود بمورد اجرا بگذارد. هنوز تقریباً شب بود خواهرش که کاملاً لباس نپوشیده بود در دالان را باز کرد و با کنجکاوی نگاه کرده فوراً ملتفت گره گوار نشد، اما زمانیکه او را زیر نیمکت دید با خودش گفت: «عجب، باید یک جائی باشد، در هر صورت پر که نزده!..» ـ احساس وحشتی کرد که نتوانست خودداری نماید و بیرون رفت و در

۵۶