درد نمیکرد. این موضوع او را کاملاً به تعجب انداخت و بفکر افتاد زمانیکه آدمیزاد بود تقریباً یک ماه پیش یکی از انگشتانش کمی برید و تا دیروز درد میکرد. فکر کرد: «آیا حس من کمتر شده؟» اما بطرز ناگهان و ضروری بین تمام غذاهای دیگر او مشغول مکیدن پنیر شده بود. مثل یکنفر آدم شکمو پی در پی با چشمهائیکه از خوشحالی تر شده بود پنیر و سبزیها و سوس را بلعید ولی تره بار بمذاقش خوش نیامد همچنین بوی آنها توی ذوقش میزد و در موقع خوردن آنها را از چیزهای دیگر جدا میکرد. مدتی گذشت که کارش را تمام کرده بود و در همانجا بحالت تنبل مانده بود که هضم کند، ناگهان خواهرش کلید را به تأنی در قفل چرخانید برای اینکه علامت عقب نشینی را باو بدهد. با وجود کرختی که باو دست داده بود وحشت بزرگی باو عارض شد و تعجیل کرد که زیر نیمتخت برود. در موقع کوتاهی که خواهر مشغول پاک کردن اطاق بود با وجود غذای مفصلی که
برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۵۹
این برگ همسنجی شدهاست.
مسخ
۵۹