برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۸۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مسخ

را جابجا میکنند. از آمد و شد زنها و اظهار تعجبی که میکردند و صدای لغزش اثاثیه روی کف اطاق تأثیر هیاهوی غریبی را میکرد که از هر سو طنین‌انداز شده بود و هر چه سرش را بشدت تو میکشید و پاهایش را جمع میکرد و بزمین میچسبید، باید اقرار کرد که تحمل این شکنجه در مدت طویلی برایش مقدور نبود. اطاق او را خالی میکردند و آنچه را که دوست میداشت میبردند. تا کنون دولابچه را که اره برش چوب و تمام افزارش در آن بود برده بودند، حالا میز تحریرش را که از وقتیکه سر خدمت میرفت بسختی روی زمین لنگر انداخته بود، این میز که تکالیف مدرسهٔ تجارت و همچنین مدرسهٔ ابتدائی را رویش نوشته بود، جابجا میکردند، نه، قطعاً او نمیتوانست با آنها موافق باشد، بعد هم حضورشان را کاملاً فراموش کرده بود زیرا آنها از خستگی خاموش شده بودند و فقط صدای سنگین پایشان شنیده میشد.

۸۳