ببرد از دور با لحن آمیخته با خشم و شادی فریاد زد: «آه!. آه!» گره گوار سرش را از بغل در برداشت و بسوی آقای سامسا بلند کرد. بوضعی که او را دید تعجب نمود زیرا نمیتوانست تصورش را بکند. درست که اخیراً فراموش کرده بود که مثل سابق مراقب وقایع خانه باشد و بجای آن روش نوین گشت و گذار روی دیوارها را پیش گرفته بود. اما میبایستی منتظر تغییراتی نزد اقوامش بوده باشد. ولی... ولی... آیا این پدرش بود؟ آیا این همان مردی بود که وقتی گره گوار سابق بمسافرت میرفت او خسته در رختخواب قایم میشد؟ و در هنگام مراجعت او را با لباس خانگی در یک صندلی راحتی که نمیتوانست از روی آن بلند بشود پذیرائی میکرد یعنی اکتفا مینمود که بازوهایش را بسوی آسمان بلند بکند و اظهار شادی بنماید؟ این پیرمرد که در گردشهای نادر خانوادگی یعنی دو سه یکشنبه در سال و روز جشنهای بزرگ بین گره گوار و مادر که
برگه:MaskhKafkaHedayat.pdf/۸۹
این برگ همسنجی شدهاست.
مسخ
۸۹