اما آیا امروز هم چنین است؟ صریحتر آنکه اگر هم عروض شمس قیس و رشیدالدین و طواط را بکناری بنهیم نه آسمان بزمین خواهد ریخت و نه صوراسرافیل بر کنگره عرش بغرش درخواهد آمد. و حال آنکه نه نیما مدعی چنین رفت و روبی است و نه احتیاجی بآن است. مسئله این است که شاعر بتواند اگر مضمون شعری خود را مناسب با عروض کهن ندید– با عروض تازهای بگوید. تنها اگر بپذیریم که بدعت مایهٔ هنر و لازمهٔ شعر است و عروض تنها یک منطق کهن شعری، این بحث دراز تکفیر و تقبیح و ارتداد پایان یافته است و مشکل نیما حل شده و تازه کار هنر آغاز گشته.
شعرای زمانهٔ ما از سه دسته بیرون نیستند. دستهای چشم و گوش بسته یا آگاه پا در راهی نهادهاند که پیشتر از ایشان هموار گشته. کسانی در راه قدما و کسان دیگری در راه تازه گشادهٔ متجددان. و در هر صورت فرق اصولی در کار نیست و اینها همه مقلدانند. دستهٔ دیگر در جستجوی سر کلاف در هم پیچیدهٔ خویشتنند و هنوز راه بجائی نبردهاند و فقط طبعی میآزمایند . اما آنها که از همه کامرواترند راه خویش را جستهاند و در پی اینند که اثری بگذراند و با ارزشی درخور استطاعت خویش نیستی را هستی کنند. نیما نه تنها ازین دستهٔ سوم است بلکه گروهی از آن دیگران، از نو خواهان و تازه کاران و گاهی هم دیر آمدگان شتابدار را بدنبال خویش کشیده است وهمه را براهی میبرد که چه خوب و چه بد، چه دلخواه و چه مطرود، آیندهای دارد. اگر بیمایهای در زیر سایهٔ او پوششی برای بیمایگیهای خود میجوید و یا اگر کاهلی، آسایش طلبی، بیسوادی درین میدان جولانگاهی یافته گناه نیما نیست. گناه منتقدان و سخندانان است که بیشتر دربارهٔ او سکوت کردهاند و اگر سخنی دربارهٔ او نیز بر زبانی رفته بیشتر انگی بوده که از سر بیهنری و شتاب برخاسته. و همین توطئهٔ سکوت نگذاشته است که غت و سمین این کار او هویدا گردد و خود او را نیز به نقائص کاری که میکند آشنا گرداند. فارسی زبانی که امروز دستور زبان خویش را نیاموخته دفتر «رمبو» و «الیات» و دست کم «برهور» را باز میکند و ذوق خویش را بر همان روال میسازد ناچار از قافیه بندی شعرای معاصر زبان مادری خویش بیزار میشود و سپس از روی کوته نظریه همهٔ گنجینه کهن ادبیات را با همین گز مقایسه میکند و راحت طلبانه بآنچه در دست دارد قناعت میورزد. مسئله اینست که سلطهٔ اقتصادی فرنگیان خواه و ناخواه سلطهٔ فرهنگی آنان را نیز در دنبال دارد و مشکل نیما خود از چنین نکنهای برمیخیزد. و آیا برای حل چنین مشکلی باید دست بدامن انزوای فرهنگی زد؟ و تنها بگذشته قناعت کرد؟
نیما اکنون سی و اندی سال است که شعر میگوید، و در محصول کار سی سالهٔ یک شاعر مسلما «قلم اندازی»ی هم هست. اما کار یک هنرمند را با این محک تنها نمیسنجنید. باینطریق میسنجند که آیا زمان خود را درک کرده است یا نه؟ و اگر درک کرده چه کشف تازهای، چه راه تازهای؟ و چه حرف تازهای آورده؟ و بهتر بگویم چه هنری آورده؟
مشکل دیگر نیما در «سمبل»های اوست. در پیچیدگیها، (لابیرنت)های ذهنی اوست که خوانندهٔ عادی را سردرگم میکند. خودش یکجا نوشته است: «بعضی از اشعار مخصوصتر بخود من برای کسانی که حواس جمع در عالم شاعری ندارند مبهم