برگه:NadereAyyamRobaiyatKhayyam.pdf/۱۸۱

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

خیام و تصوف
۱۷۱
 

طبیعی است که عاشق شدن، ظهور و تجلّی لازم دارد. و این جلوه، مستلزم معرفت؛ یعنی شناختن و شناخته شدن، هر دو، میباشد. بدین منظور است که صوفیّه، حدیث قدسی معروف معرفت را اهمیّت زیادی قائلند. قـدرت ازلی در این حدیث میفرماید: «کنت کنزا مخفیّاً فاحببت ان اعرف، فخلقت الخلق لکی اعرف» و بدین وسیله، حکمت خلقت را چنین بیان مینماید «من گنج نهانی بودم؛ خواستم شناخته شوم، پس خلق را بیافریدم؛ تا بواسطهٔ آن معروف کردم». همچنانکه عاشقان جمال خود؛ برای تماشای آن محتاج آیینه‌ای هستند، وجود مطلق هم، عدم مطلق را که ضدّ خودش میباشد، بمثابهٔ مرآتی تلقّی کرده است. و موضوع (تقابل عدم والملکه) یعنی؛ روبرو گشتن هستی و نیستی که در اصطلاح صوفیّه شهرت دارد همین است.

از تقابل این دو، همهٔ موجودات و مخلوقات، قدم بدایرهٔ وجود میگذارند؛ چه آنکه «تعرف الأشیاء باضدادها» یعنی؛ هر چیزی بوسیلهٔ ضدّ خود ظاهر و هویدا گشته و شناخته میشود. و برای اثبات این معنی در اشعار و آثار صوفیّه، شواهد درخشان بسیاریست. مولانا فیضی دکنی میگوید:

  زانکه سر عاشقی خویش داشت؛ هژده هزار آینه در پیش داشت».  

شیخ محمود شبستری میفرماید:

  چو قاف قدرتش، دم، بر عدم زد؛ هزاران نقش بر لوح عدم زد».  

بیانات کافّه شعرای صوفیّه، در این معنی، بلا استثناء از این قبیل بوده و بدیهی است که همهٔ اینها یک سلسله تصوّرات شاعرانه و بیانات مجازی است و گرنه؛ طایفهٔ صوفیّه، عموماً، معترفند باینکه امر تکوین، سرّیست بس غامض. و فقط قانعند بر اینکه «قدرت ازلی، عشق ذاتی خود را، تکوین قرار داده و آنرا بمجرّد اینکه بدین منظور در مقابل عدم نهاده، این هیجده هزار عالم، محضاً، بر اثر جلوهٔ فسونی (مانند صور خیالاتی که در آیینه‌ای نمایان باشد) بیکدم (هست آسا) پدیدار گردیده است». و بدین سبب، عبارت (مرایای تعیّن) در مورد موجودات، بلسان