برگه:NadereAyyamRobaiyatKhayyam.pdf/۲۲۸

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۲۱۸
خیام
 

  بشکست و بریخت آن نه مردی نه زنی، یک شیشه می لعل؛ که مردی و منی!،..»  

بنابر این ضبط، منظور گوینده این بوده که «تنی ناپاک و سیاهپوش که علامت زاهدان ریائی است از دور پیدا شد و آمد یک شیشه می لعلگوی مرا شکست و بریخت و با این عمل خود میخواست نشان بدهد که معنی (مردی و منی) همین است» و بنظر نگارنده، این معنی از همهٔ مضامین ضبط شده در طربخانه و سایر نسخ رباعیات بدیع‌تر و بلیغ‌تر است و در هر حال افسانه‌های اخیر، ظاهراً، بمنظور تطهیر دامان خیام از لوث ملاهیی جعل گردیده که من غیر حقّ باو نسبت داده شده است؛ ولی شگفت انگیزتر از همهٔ نسبتهائی که باو داده شده، برخی کراماتی است که در ضمن این افسانه‌ها بروی بسته شده است.

هفتم – در ردیف افسانهٔ فوق است قصهٔ دیگری که در بعضی از مجموعه‌های رباعیات خیام آورده‌اند و بدین شرح است «روزی دلفروز، در موضعی خوش و خرّم و در سایهٔ درختان کش و درهم یا شبی در مهتابی (العهدة علی‌الّراوی) خیام، علی‌رغم ایّام و برسم مألوف بساط عیشی گسترده و اسباب عشرتی فراهم آورده بوده که ناگاه گرد بادی برخاسته و گرد و غباری براه انداخته که بساط او را بهم زده؛ سبو در افتاده، ساغر شکسته و می ریخته و او از شدت حرمان برآشفته و با نهایت حسرت چنین گفته: –

  «ابریق می مرا شکستی؛ ربّی، بر من در عیش را بیستی؛ ربّی،  
  «بر خاک بریختی می ناب مرا، خاکم بدهن؛ مگر تو مستی ربّی؟!.»  

بمحض مبادرت بدین جسارت، دهانش کج و صورتش سیاه کشته و بر اثر ایـن پیش آمد ناگهانی دچار بحران سخت روانی گردیده و از روی پشیمانی درونی آغاز عجز و نیاز گذاشته و گفته است: –

  «ناکرده گناه در جهان کیست؟ بگو، وانکس که گنه نکرد چون زیست؟ بگو،  
  من بد کنم و تو بد مکافات دهی؛ پس، فرق میان من و تو چیست؟ بگو..».  

متعاقب این ندامت صمیمی و استغفار خالصانه، دریای کرم ربّ رحیم بجوش