ماهیت حقیقی سیل انقلابی که آنرا برأیالعین مشاهده کرده و خود را نیز معروض و مغلوب و تابع آن میبینیم، همین است و بر اثر همین انقلابست که آدمی، وقتی که مرد و وجود خود را بدان کارگاهی که طبیعتش مینامیم، سپرد، مجدّداً دچار انحلال و تجزیه گردیده و اجزاء و عناصر پراکنده و پریشان او، برخی، مثلاً و بر تصادف، در ترکیب شاخ و برگ سروی، صنوبری، یا در غنچه و شکوفهٔ یاسمنی و نسترنی داخل شده و عاملی در دوام حیات آنها میگردد و ممکن است که بعضی دیگر هم در جزو گل کوزه گری رفته در دست غافل و بیخبری زیر و رو گردیده و سرانجام در دستهٔ کوزهای یا در گوشهای از کاسهای جاگیرد و شاید هم در ساغری که در دست ساقی میگردد، ذرّاتی از کاسهٔ سر کیان و کیخسروان آمیخته باشد و هرگاه آدمی با دیدهٔ عبرت و بصیرت در اطراف خود بنگرد میتواند تصوّر نماید که آن گلبنی که در لب جوئی برخاسته، از قدّ و قامت تازه جوانی رسته و آن گلی که سر آن شکفته از لب و لعل دوشیزهٔ پسته دهانی بوجود آمده است. هرچند عباراتی از قبیل پستهٔ خندان، نرگس نگران، سوسن دهزبان و امثال اینها بتداعی معانی دیگری در خاطر حسّاس شعرا و گویندگان راه یافته؛ ولی در سخن خیام منشأ آنها همین است که مادّهای که از همان روز ازل ویلان و سرگردان در گشت و گذار سر سریانهٔ خود دوام داشته و هرگز قرار و آرامی نمیگیرد، بسوق ابن صرصر انقلاب، متمادیاً، تغییر مکان داده و از جسمی بجسم دیگر انتقال یافته و از شکلی بشکل آخر مبدّل میگردد و بهمین ترتیب، همیشه در دوران است و چون از ازل در این گردش بوده؛ شاید تا ابد هم بهمین منوال بگردد؛ بلکه هیچگونه شکّ و تردیدی نیست که از ازل تا ابد در این تحوّل بوده و هست و خواهد بود و از آنجا که عناصر هر جسمی، پس از آنکه انحلال و تجزیه یافته و پراکنده و پریشان گردید داخل در ترکیب سایر اجسام میگردد، امکان ندارد که همان عناصر، بار دیگر، در یک جا گرد آمده و همان جسم اوّلی را مجدّداً بوجود آورد و برای این کار فرصت و مجالی هم نیست و در حال واضح است که احتمال برگشتن بوضع اوّل هرگز وجود ندارد؛ لاجرم،
برگه:NadereAyyamRobaiyatKhayyam.pdf/۲۴۳
این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
خیام و فلسفه
۲۳۳