برگه:NadereAyyamRobaiyatKhayyam.pdf/۲۴۷

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

خیام و فلسفه
۲۳۷
 

شبهه و تردیدی نیست که تألیف بین این دعاوی، با احکام و عقاید راجع به (بعث بعد الموت) و رسیدن به (مکافات و مجازات اخروی) در (جنّت و جهنّم) از حیّز امکان خارج است. کسانی که با وجود این منطق قائل بپاداش و بادافره‌ای برای نیک و بد اعمال بشر هستند، عذاب وجدانی را ارزش و اهمیّت خاصّی میدهند و بهشت و دوزخ را بیک صورت انفسی تفسیر میکنند. معروفست که در مغرب زمین فیلسوف مشهور؛ بخنر[۱] بر این عقیده بوده است. در مشرق زمین هم اصحاب تأویل که جنّت و جهنّم را بدینگونه تفسیر میکنند، بسیارند؛ شاید خیام هم، وقتی، با این طایفه موافقت نموده و گفته است:–

  «گردون کمری ز عمر فرسودهٔ ماست، جیحون اثری ز اشک آلودهٔ ماست،  
  دوزخ، شرری ز رنج بیهودهٔ ماست، فردوس دمی ز وقت آسودهٔ ماست».  

– و –

  «فردا که جزای شش جهت خواهد بود، قدر تو بقدر معرفت خواهد بود.  
  در حسن صفت کوش؛ که در عرصه عصر، حشر تو بصورت و صفت خواهد بود.»[۲]  

با این مقدّمات معلوم میشود که (علّت غائی) هم وجود ندارد؛ زیرا هرگاه در طبیعت خلقتی، بمعنی وجود از عدم؛ یعنی آفرینشی از نیستی صرف، در کار نبوده؛ بلکه عناصر مادّی از ازل تا ابد جریان طبیعی خود را تعقیب کرده و خواهد کرد و آخر و عاقبتی هم که مقصد اقصای آن باشد، متصوّر نیست؛ پس، در اثنای این سیل بی‌آرام که منتها الیهی ندارد، فکر و اندیشهٔ غایه و منظوری، بی‌مورد بوده و کشف آن امکان پذیر نیست؛ بنابراین، باضطرار و اضطراب آمده‌ایم و باجبار و اکراه خواهیم رفت و از زندگانی جز حیرت و حسرت نتیجهٔ نمیگیریم و نمیدانیم که مقصود از این آمدن و رفتن چه بوده است؟!.

از جمله اندیشه‌هایی که خاطر خیام را بخود مشغول داشته، یکی هم همین مسئلهٔ وجود یا فقدان (علّت غایی) است. اگر بطوریکه دین بما یاد داده، همهٔ


  1. Büchner
  2. این رباعی در صفحه‌های ۱۸۰ و ۱۸۱ شرح داد شده؛ برای تفسیر آن بانجا رجوع شود.