برگه:NadereAyyamRobaiyatKhayyam.pdf/۲۷۹

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

 

داده؛ هرگاه که تو بدین مردم نگاه میکردی؛ مردم چشم تو در میان آنان آدم حسابی نمیدید».

او، از هر گونه گشایشی در جهان قطع امید کرده و میگوید:–

  «الا انّما الایّام ابناء واحدٍ و هذی الّلیالی کلّها اخوات  
  فلاتطلبن من عند یوم و لیلة خلاف الّذی مرّت به سنوات».  

یعنی «زنهار.. که روزها فرزندان یک پدرند و این شبها، همه، خواهران یکدیگرند؛ پس، هرگز از جانب هیچ روزی و هیچ شبی خلاف آنچه را سالها بدان منوال گذشته است مطالبه نکن».

روزگار و مردم آن برای او یکسان است و چنین میگوید:–

  «من راعه سبب اوهاله عجب فلی ثمانون حولاً لا اری عجبا.  
  الّدهر کالّدهر و الایّام واحدة والّناس کالّناس و الّدنیا لمن غلبا».  

یعنی «اگر کسی را سببی ترسانده یا عجبی تکان داده است؛ من هشتاد سال دارم چیز شگفت انگیزی ندیده و نمی‌بینم؛ گیتی، همان گیتی است و روزگار یکسان است و مردم نیز همان مردمند و فقط دنیا از آنِ کسی است که بر دیگران چیره شود».

ابوالعلاء معزّی. ظاهراً؛ علم بشر را؛ مانند خیام، اضافی وانفسی میداند! زیرا در این خصوص میگوید:–

  «امّا الیقین؛ فلایقین و انمّا اقصی اجتهادی ان اظنّ واحدسا».  

یعنی «امّا علم یقین و قطعی.. چنین یقینی وجود ندارد. منتهای سعی و کوشش من آنست که گمانی ببرم و حدسی بزنم».

و بدین سبب هم چنین بنظر میرسد که قائل بمذهب (لاادریه) بوده و این عقیدهٔ خود را چنین بیان میکند:–

  «لنا خالق لایمتری العقل انّه قدیم؛ فما هذا الحدیث الموّلد؟!».  

«ما را آفریدگاریست که عقل در قدیم بودن او شبهه نمیکند؛ پس، این حرف