«اذا ما ذکرنا آدماً و فعاله | و تزویج بنتیه لابنیه فیالّدنی | |||||
علمنا بانّ الخلق من اصل ریبة | وانّ جمیع الّناس من عنصر الّزنا» |
«وقتی که بیاد میآوریم آدم ابوالبشر و کار و بار اورا و تزویج وی را دو دختر خود را با دو پسر خویش در دنیا برای ما معلوم میشود که خلق از اصل و نسب شبههناک بوده و همهٔ مردم از عنصر زنا بوجود آمدهاند».
ابوالعلاء، سخنهای بسیاری از این قبیل دارد. ما بدین قدر قناعت میورزیم. همین مقدارهم برای معرفی افکار و عقاید او در باره دین و دنیا و آدمی و آدمیّت کفایت میکند و با توجّه بشرح حال او معلوم میدارد که این طرز فکر مقتضای مزاج و نتیجهٔ محرومیّت وی از محاسن دنیا میباشد که برای او کوچکترین روزنهٔ امیدی باقی نگذاشته و او را از جهان و هرچه در جهانست رو گردان و بیزار ساخته است و بر اثر همین یاس مطلق و بدبینی شدید است که از دنیا و مافیها بکلّی و بالمّره قطع علاقه نموده و در عین شکّاکی مانند زهّاد بسر برده است و همیشه خرسند بوده است باینکه این دار زشت و مردار را زودتر ترک خواهد گفت و بعد از آن نه کسی با او کار خواهد داشت و نه او با کسی.
«متی انا فی هذا الّتراب مغیب | فاصبح لایجنی علّی و لااجنی» |
«وقتی که من در این خاک نهان شدم بحالی میافتم که نه کسی بتواند بر من جنایتی بکند و نه من بر کسی بتوانم جنایتی بکنم».
و بالاخره، در واپسین لحظات زندگانی خود وصیّت میکند که بر سنگ مزار او بنویسند:–
«هذا جناة ابی علّی | و ما جنیت علی احده» |
«این جنایتی است که پدر من بر من کرد و من این جنایت را بر احدی روا نداشتم».
خیام، هرگز چنین نیست؛ او، چنانکه سابقاً هم گفته شده، بحقیقت مطلقی