برگه:NadereAyyamRobaiyatKhayyam.pdf/۳۵

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

مأخذهای فارسی
۲۵
 

از ربقهٔ طاعت بکشید و با پنجاه هزار مرد عرب از حلّه روی به بغداد نهاد[۱] امیرالمؤمنین المستظهر بالله نامه در نامه پیک در پیک روان کرده بود باصفهان و سلطان را همی‌خواند. و سلطان از منجمان اختیار همی خواست. هیچ اختیاری نبود و صاحب طالع؛ سلطان، راجع بود. گفتند: «ای خداوند، اختیاری نمییابیم». گفت: «بجوئید» و تشدید کرد و دلتنگی کرد و منجمان بگریختند. غزنویی بود که در کوی گنبد دکّانی داشت و فالگوئی کردی و زنان بر او شدندی و تعویذ نوشتی. علم اوغوری نداشت. به آشنائی غلامی از آنِ سلطان خویشتن را پیش سلطان انداخت و گفت که «من اختیاری بکنم، بدان اختیار برو و اگر مظفر نشوی، مرا گردن بزن».

حالی، سلطان خوشدل گشت و باختیار او برنشست و دویست دینار نیشابوری بوی داد و برفت و با صدقه مصاف کرد و لشکر را بشکست و صدقه را بگرفت و بکشت. و چون مظفر و منصور باصفهان بازآمد، فالگوی را بنواخت و تشریف گران داد و بخود قریب گردانید. پس منجمان را بخواند و گفت: «شما اختیار نکردید؛ این غزنوی اختیاری کرد و برفتیم و خدای عزّ وجل کار را راست آورد. چرا چنین کردید؟ همانا صدقه شما را رشوتی فرستاده بود که اختیاری نکنید». همه در خاک افتادند و بنالیدند و گفتند: «بدان اختیار هیچ منجم راضی نبود. و اگر خواهد بنویسد و بخراسان فرستند؛ تا خواجه امام عمر خیامی چه گوید». سلطان دانست که آن بیچارگان راست میگویند. از ندماء خویش فاضلی را بخواند و گفت: «فردا بخانهٔ خویش شراب خور و منجم غزنوی را بخوان و او را شراب ده و در غایت مستی از او بپرس که تو این اختیار که تو کردی نیکو نبود و منجمان آنرا عیبها همی کنند، سرّ این مرا بگوی». آن ندیم چنان کرد و بمستی از وی بپرسید· غزنوی گفت: «من دانستم


  1. بنظر بعضی، این عداوت بین صدقهٔ ابن‌مزید والمستظهر بالله نبوده بلکه بنا بقول ابن‌اثیر در کامل التواریخ میان او و خود سلطان محمدبن ملکشاه بوجود آمده، ولی ترجیح قول ابن‌اثیر که بیش از یک قرن تا سلطنت سلطان محمدبن ملکشاه فاصله دارد بروایت نظامی عروضی سمرقندی که معاصر سلطان مشارالیه بوده و با دربارهای سلاطین عصر خود رابطه داشته و قرائنی از قبیل ارسال رسل و رسائل از طرف خلیفه بسلطان ذکر میکند ظاهرا محل نظر و تامل است.