این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۳۶۰
خیام
۲۸۸ – ۲۱۸ حج
می نوش؛ که می غم ز نهادت ببرد، | شغل دو جهان جمله ز یادت ببرد، | |||||
رو آتش تر طلب کن و آب حیات | زان پیش که همچو گرد، بادت ببرد. |
۲۸۹ – ۱۴۳ رز
نابرده بصبح در طلب شامی چند، | ننهاده برون ز خویشتن گامی چند، | |||||
در کسوت خاصّ آمده عامی چند؛ | بد نام کنندهٔ نکو نامی چند. |
۲۹۰ – ۳۵ حج – ۱۴۵ رز – ۸۱ بو
هر جرعه که ساقیش بخاک افشاند، | در دیدهٔ گرم، آتش غم[۱] بنشاند. | |||||
سبحان الله.. تو باد[۲] میپنداری | آبی که ز صد درد دلت برهاند..؟! |
۲۹۱ – ۳۳۳ حج
هرچند بهشت صد، کرامت دارد، | مرغ و می و حور سرو قامت دارد، | |||||
ساقی، بده آن بادهٔ گلرنگ بنقد؛ | کان نسیهٔ او سر بقیامت دارد. |
۲۹۲ – ۱۱ نز
هر راز که اندر دل دانا باشد، | باید که نهفتهتر ز عنقا باشد؛ | |||||
کاندر صدف از نهفتگی گردد در | آن قطره که راز دل دریا باشد. |
۲۹۳ – ۵ ئف
هر روز که آفتاب بر میاید، | یک روز ز عمر ما بسر میآید. | |||||
هر صبح که نقد عمر ما میدزدد، | دزدیست که با مشعله در میآید. |
۲۹۴ – ۳۶ حج – ۱۹۸ کم – ۱۴۷ رز – ۸۲ بو
هر صبح که روی لاله شبنم گیرد، | بالای بنفشه در چمن خم گیرد. | |||||
انصاف.. مرا ز غنچه خوش میآید؛ | کاو دامن خویشتن فراهم گیرد. |
۲۹۵ – ۱۲ نز
هم دانهٔ امید بخرمن ماند، | هم باغ و سرای بیتو و من ماند، | |||||
سیم و زر خویش از درمی تا بجوی | با دوست بخور؛ گرنه، بدشمن ماند! |