این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۴۰۲
خیام
۵۸۳ – ۱۸۷ کم – ۳۲۲ رز
گر شهره شوی بشهر؛ شرالّناسی | ور گوشه نشین شوی؛ همه وسواسی. | |||||
به زان نبود، گر خضر[۱] و الیاسی؛ | کسی نشناسد ترا، تو کس نشناسی. |
۵۸۴ – ۱۸ نز
گر کار فلک بعدل سنجیده بدی؛ | احوال فلک جمله پسندیده بدی | |||||
ور عدل بدی بکارها در گردون؛ | کی خاطر اهل فضل رنجیده بدی؟! |
۵۸۵ – ۲۳۰ حج
کو من بصلاح خویش کوشان بدمی؛ | سر خیل همه کبود پوشان بدمی. | |||||
اکنون که مرید پیر میخانه شدم، | ایکاش غلام میفروشان بدمی!.. |
۵۸۶ – ۲۶۳ حج – ۱۷۲ کم – ۳۲۴ رز
گویند «مخور می که در آتش[۲] باشی، | در روز[۳] مکافات بلاکش[۴] باشی» | |||||
این هست، ولی هر دو جهان میارزد[۵] | آن یکدمه کز شراب سرخوش باشی. |
۵۸۷ – ۳۲۵ رز
ما و می و معشوق و صبوح؛ ایساقی، | از ما ناید توبهٔ نصوح؛ ایساقی، | |||||
تا کی خوانی قصّهٔ نوح؛ ایساقی؛ | پیش آر سبک راحت روح؛ ایساقی. |
۵۸۸ – ۲۴۸ حج – ۳۲۶ رز
هان.. تا بر مستان بدرشتی نشوی | یا از در نیکوان بزشتی نشوی. | |||||
می خور که بخوردن و بناخوردن می | گر آلت دوزخی؛ بهشتی نشوی!.. |
۵۸۹ – ۲۵ حج
هان، تا تو درین راه ببازی نائی، | تا کار قلندری نسازی؛ نائی. | |||||
در عرصهٔ عشق با حریف غم او | تا خشک و تر خویش نبازی؛ نائی. |