دیگران مساعدت نماید.. الخ نقل میکند و کتاب مذکور از جمله کتب اسمعیلیّه است که در کتابخانهٔ قلعهٔ الموت بوده و هولاکوخان بعد از فتح قلعهٔ الموت علاءالدّین عطامک جوینی صاحب تاریخ جهانگشای را مأمور نمود که کتبخانهٔ ایشانرا تجسّس و تصفّح نموده هر کتابی را که مفید داند نگاه داشته باقی را بسوزاند. عطاملک برحسب الأمر رفتار نموده غالب آن کتب را بسوخت و فصل بسیار نفیس مفیدی که در جلد سوم جهانگشای از تاریخ اسمعیلیّه مندرج است منقول از همان کتب قلعهٔ الموت است و عجب آنست که عطاملک خود بدین حکایت هیچ اشارتی نمینماید».
«باری، حکایت مزبور؛ یعنی داستان رفاقت عمرخیام و حسن صبّاح و نظامالملک در اوان طفولیّت معروف و مشهور است و در غالب کتب تاریخ از قبیل جامعالّتواریخ و تاریخ گزیده و روضةالّصفا و حبیبالّسیر و تذکرهٔ دولتشاه و کتاب مجعول «وصایای نظامالملک» و همچنین در مقدّمهٔ هر طبعی از رباعیات عمر خیام بفارسی و انگلیسی و غیرهما مسطور است و حاجت بتکرار آن در این موضع نیست ولی باید این نکته را ناگفته نگذاریم که بعقیدهٔ غالب مستشرقین اروپا، این حکایت اصلی ندارد بلکه مجعول و افسانه است؛ زیرا که تولّد نظامالملک در سنهٔ ۴۰۸ است و تولّد عمرخیام و حسن صبّاح اگرچه معلوم نیست؛ ولی وفات عمرخیام، علیالمشهور، سنهٔ ۵۱۷ و وفات حسن صبّاح در سنهٔ ۵۱۸ اگر خیام و حسن صبّاح همسنّ یا متقاربالسنّ با نظامالملک بودند، چنانکه مقتضای این حکایت است، بایستی هریک از حسن صبّاح و عمر خیام بیشتر از صد سال عمر کرده باشند. و این اگر چه عادةً محال نیست؛ ولی مستبعد است. باز اگر فقط یکی از این دو نفر؛ یعنی حسن صبّاح و و عمر خیام موضوع این حکایت و صاحب عمر صد و بیست ساله میبود چندان استبعادی نداشت؛ ولی حکایتی که مستلزم این باشد که دو شخص معروف تاریخی که هیچ دلیلی از خارج بر بلوغ ایشان بعمر فوقالعاده نداریم، هردو معاً، قریب صد و بیست سال عمر کرده باشند. بعید الوقوع و ضعیف الاحتمال است. والله اعلم بالصواب»
میرزای قزوینی پس از شرح فوق، عین مندرجـات فردوس التواریخ و