برگه:Neyrangestaan.pdf/۱۸۹

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۱۹۰
نیرنگستان

تا آنرا بسوخت و از او جز نام نماند...»[۱]

پس از این مقدمه مؤلف نزهة القلوب یکرشته اطلاعات عجیب و غریب و ساختگی از سمیرغ میدهد که قابل ذکر نمی‌باشد ولی آنچه که در میان عوام شهرت دارد، در افسانه های ایرانی دو سیمرغ میباشد: یکی آموزگار و نگهبان رستم و دیگری مرغ بزرگی که اسفندیار او را کشت. مطابق شاهنامه سیمرغ نخستین، روی کوه البرز (کوه قاف) دور از مردم آشیانه داشته و با مردم آمیزش نمیکرده و در هنگام پروازش هوا تیره و تار میشده. زال که بدنیا آمد پدرش سام فرمان داد تااو را سر راه گذاشتند، سیمرغ زال را به آشیان خود برد، پرورانید و تربیت کرد چون سیمرغ دارای قوهٔ نطق بود به‌زال حرف زدن را آموخت و بعدها که زال را به پدرش رد کرد در موقعی که از او جدا شد یک چنگه از پرهای خودش بزال داد تا هر وقت محتاج کمک سیمرغ باشد و یا در امری در ماند از آن پرها آتش بزند[۲] یکبار در هنگام زادن رستم نامی و بار دیگر در هنگام جنگ رستم و اسفندیار روئین‌تن بوسیلهٔ سوزاندن پر سیمرغ او را حاضر کردند و هر دو دفعه سیمرغ از مشورت و کمک خودش دریغ نکرد. در مقابل این


  1. نزهةالقلوب.
      منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا وز هر دو نام ماند چو سیمرغ و کیمیا.  

    عبدالواسع جبلی

  2.   بر آتش بیفکن یکی پر من ببینی هم اندر زمان فر من.  

    فردوسی