برگه:Qabus nama.pdf/۷۰

در نمونه‌خوانیِ این برگ مشکلی وجود دارد.
۲۰
 

جهان …………… سخن را گفتم کسی منکر نتواند شدن که هرکه همه عمر خویش بر کسی نیکی یا بدی کردست چون بحقیقت بیندیشد داند که من بدین سخن برحقم و مرا بدین سخن مصدق دارند، بس تا توانی نیکی از کسی دریغ مدار که نیکی آخر یکروز بردهد.

حکایت: شنیدم که متوکل را بندهٔ بود فتح نام، بغایت خوبروی و روزبه و همه منبرها و ادبها آموخته و متوکل او را بفرزندی بذیرفته و از فرزندان خود عزیز (ص ۲۷) تر داشتی؛ این فتح خواست که شنا کردن آموزد، ملاحان بیاوردند و او را در دجله شنا کردن همی آموختند و این فتح هنوز کودک بود و بر شنا کردن دلیر نگشته بود، فاما جنانک عادت کودکان بود از خود می‌نمود که شنا آموخته‌ام، یک روز بنهانی استاد بدجله رفت و اندر آب جست و آب سخت قوی میرفت، فتح را بگردانید، چون فتح دانست که با آب بسنده نیاید با آب بساخت و روی آب همی شد تا از دیدار مردم نابیدا شد، چون وی را آب بارهٔ ببرد بر کنار دجله سوراخها بود، چون بکنار آب بسوراخی برسید جهد کرد و دست بزد و خویشتن اندر آن سوراخ انداخت و آنجا بنشست و با خود گفت که تا خدای چه خواهد، بدین وقت باری خود را ازین آب خون‌خوار جهانیدم و هفت روز آنجا بماند و اول روز که خبر دادند متوکل را که فتح در آب جست و غرقه شد از تخت فرود آمد و بر خاک بنشست و ملّاحان را بخواند و گفت هر که فتح را مرده یا زنده بیارد هزار دینارش بدهم و سوگند خورد که تا آنگاه که وی را بر آن حال که هست نیارند من طعام نخورم. ملّاحان در دجله رفتند و غوطه می‌خوردند و هر جای طلب می‌کردند تا سر هفت روز را، اتفاق را ملاحی بدان سوراخ افتاد، فتح را بدید، شاد گشت و گفت هم اینجا باش تا زورقی بیاورم؛ از آنجا بازگشت و بیش متوکل رفت و گفت: یا امیرالمؤمنین اگر فتح را زنده بیاورم مرا چه دهی؟ گفت: بنج هزار دینار نقد بدهم. ملاح گفت: یافتم فتح را زنده، زورقی بیاوردند و فتح را ببردند. متوکل آنج ملاح را (ص ۲۸) گفته بود بفرمود