این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۲۹۵
با تو بخرابات اگر گویم راز | ||||||
به زانکه بمحراب کنم بی تو نماز | ||||||
ای اوّل و ای آخر خلقان همه تو | ||||||
خواهی تو مرا بسوز و خواهی بنواز |
۲۹۶
بازی بودم پریده از عالم راز | ||||||
تا بو که رسم من از نشیبی بفراز | ||||||
اینجا چو نیافتم کسی محرم راز | ||||||
زان در که در آمدم برون رفتم باز |
۲۹۷
با مردم پاک و اهل و عاقل آمیز | ||||||
وز نااهلان هزار فرسنگ گریز | ||||||
ار زهر دهد ترا خردمند بنوش | ||||||
ور نوش رسد ز دست نااهل بریز |