این برگ همسنجی شدهاست.
۳۸۸
گویند مرا که می بخور کمتر از این | ||||||
آخر بچه عذر بر نداری سر از این | ||||||
عذرم رخ یار و بادهٔ صبحدم است | ||||||
انصاف بده چه عذر روشنتر از این |
۳۸۹
مسکین دل دردمند دیوانهٔ من | ||||||
هشیار نشد ز عشق جانانهٔ من | ||||||
روزی که شراب عاشقی در دادند | ||||||
در خون جگر زدند پیمانهٔ من |
۳۹۰
می خوردن و گرد نیکوان گردیدن | ||||||
به زانکه بزرق زاهدی ورزیدن | ||||||
گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود | ||||||
پس روی بهشت کس نخواهد دیدن |