این برگ همسنجی شدهاست.
۴۶۹
گر دست دهد ز مغز گندم نانی | ||||||
وز می کدوئی ز گوسفندی رانی | ||||||
با ماه رخی نشسته در ویرانی | ||||||
عیشی بود آن نه حدّ هر سلطانی |
۴۷۰
گر روی زمین بجمله آباد کنی | ||||||
چندان نبود که خاطری شاد کنی | ||||||
گر بنده کنی ز لطف آزاد کنی | ||||||
بهتر که هزار بنده آزاد کنی |
۴۷۱
گر زانکه بدست افتدت از می دومنی | ||||||
می نوش بهر محفل و هر انجمنی | ||||||
کان کس که جهان کرد فراغت دارد | ||||||
از سبلت چون توئیّ و ریش چو منی |