این برگ همسنجی شدهاست.
۵۲
تا باز شناختم من این پای ز دست | ||||||
این چرخ فرومایه مرا دست ببست | ||||||
افسوس که در حساب خواهند نهاد | ||||||
عمری که مرا بی می و معشوقه گذشت |
۵۳
تا چند زنم بروی دریاها خشت | ||||||
بیزار شدم ز بت پرستان و کنشت | ||||||
خیام که گفت دوزخی خواهد بود | ||||||
که رفت بدوزخ و که آمد ز بهشت؟ |
۵۴
تا کی ز چراغِ مسجد و دود کنشت | ||||||
تا چند زیانِ دوزخ و سود بهشت | ||||||
رو بر سرِ لوح بین که استاد قضا | ||||||
روز ازل آنچه بودنی بود نوشت |