این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۲۱۴
در ملکِ تو از طاعت من هیچ فزود | ||||||
وز معصیتی که رفت نقصانی بود | ||||||
بگذار و مگیر زانکه معلومم شد | ||||||
گیرندهٔ دیری و گذارندهٔ زود |
۲۱۵
در میکده جز بمی وضو نتوان کرد | ||||||
وان نام که زشت شد نکو نتوان کرد | ||||||
خوش باش که این پردهٔ مستوری ما | ||||||
بدریده چنان شد که رفو نتوان کرد |
۲۱۶
دریاب که از روح جدا خواهی شد | ||||||
در پردهٔ اسرار فنا خواهی شد | ||||||
می نوش ندانی ز کجا آمدهای | ||||||
خوش باش ندانی بکجا خواهی شد |