برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۱۰۹

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

منوط است تا به فضل و رحمت الهی، و نیز ماده را امر وجودی می‌داند نه عدمی، و در امر کلیات بر خلاف طماس از اهل تسمیه است، اما بیش از طماس به برهان وجودی آنسلم اهمیت می‌دهد، هرچند اساساً در اثبات ذات باری چندان به برهان اعتماد ندارد زیرا که او به برهان «انی» چندان اعتباری نمی‌دهد و استدلال صحیح را در برهان «لمی» می‌داند و می‌گوید، چون برهان لمی استدلال از علت به معلول است، و ذات باری معلول نیست تا بتوانیم از علت به او پی ببریم، پس در اثبات او نمی‌توان تکیه بر برهان نمود، از این گذشته ذات باری نامتناهی است، و عقل انسان از پی بردن به حقیقت او عاجز است، و از این جهت «دنس اسکوتس» از پیشروان «دکارت» است، که از این پس او را خواهیم شناخت. در هر حال هر چند دنس اسکوتس در جوانی مرده، و فلسفه‌اش به پهناوری فلسفهٔ طماس نرسیده ولیکن مردی صاحبنظر بود و پس از او بسیاری از متفکران پیرو نظریات او گردیده‌اند.

یکی دیگر از صاحب نظران آن دوره «ویلیام اکام»[۱] انگلیسی است که از اصحاب تسمیه است، و برای کلیات حقیقتی جز در ذهن قائل نیست. و حقیقت را در افراد و اشخاص می‌داند و معتقد است که در تحقیق علمی هر چه کمتر به چیز‌هائی که باید برای آن‌ها در ذهن و عالم تصور وجود فرض کرد متوسل شویم اکام بهتر است، و حقیقت برای انسان باید بکشف و شهود معلوم شود، و بنابر این علم صحیح آنست که به تجربه و مشاهده به دست می‌آید. براهینی را هم که معمولا بر اثبات باری و وحدانیت و صفات دیگر الوهیت اقامه می‌کنند، وافی نمی‌داند و در آنها فقط ایمان را معتبر می‌شمارد نه استدلال را، و بنابراین حکمت الهی را یکسره از فلسفه جدا می‌کند و برای آنها ارتباطی به یکدیگر قائل نیست به عبارت دیگر بنیاد اسکولاستیک را متزلزل ساخته و برای تحقیقات تازه راه باز کرده است


  1. William (Guillaume) of Ockam
–۱۰۰–